نشانیاش سر راست است و پیداکردنش میان دهها مغازه روشنایی خیابان سناباد کار چندان سختی نیست. خیاطی با قدمتی بیش از 60سال که کسبه محل او را با نام «سید» میشناسند. سید علی عسکری پیرمردی که شش دهه از عمر هشتادودو سالهاش با دوختودوز عجین بوده و اگر چشمانش یاری کند، هنوز قصد بازنشستگی ندارد.
سید مثل خیلی آدمهای همنسلش از درس و مدرسه دلزده بود و خاطره خوشی از معلم، ناظم و ترکههای انار نداشت. این میشود که سوم دبستان کتاب و دفتر را میبوسد. شاگرد این حجره و آن حجره میشود تا اینکه بالأخره در ده، یازدهسالگی در مغازه پیراهندوزی «حسین ماه» در خیابان خسروی کنار مسجد بناها پاگیر میشود. آقا سید میگوید: نوجوان بودم که مرحوم پدرم من را مغازه اوستا خیاط ماهری در خیابان کج گذاشت. آنزمان به خیابان خسروی خیابان کج میگفتند.»
علی آنچه لازم بود از روی دست اوستا حسین یاد میگیرد و به امید کسب مهارت بیشتر و رفتن به کویت راهی تهران میشود؛ «آنزمانها شنیده بودم کار در کویت پول خوبی دارد. برای همین برای کسب مهارت بیشتر و رفتن به کویت راهی تهران شدم. سه چهارسالی آنجا بودم و بارم را برای رفتن بسته بودم که یک روز بابا بیخبر به تهران آمد. از اینکه میخواستم بروم ناراحت بود. گفت مادر و بچهها دلتنگت هستند حداقل بیا تو را ببینند بعد برو. خانه اجارهای را با همه وسایلی که برایش خریده بودم گذاشتم و با پدرم به مشهد آمدم.»
آمدن علی جوان به مشهد همان و پابندشدنش همان؛ «به مشهد که آمدم بزرگترهای فامیل دورهام کردند و نگذاشتند برگردم. بلافاصله هم سرقفلی این مغازه را به قیمت سه،چهار هزارتومان برایم خریدند و شدم آقای خود و اوستای خودم.»
او که بیشتر عمرش را در محله صاحبالزمان(عج) و کوچه سنایی کاسب بوده است از قدیم این کوچه میگوید که امروز به راسته مغازههای الکترونیکی، لامپ و لوسترفروشی تبدیل شده است؛ «سال38 که مغازه را خریدم اینجا آسفالت بود. فلکه صاحبالزمان(عج) به فلکه گوهرشاد معروف بود. درست روبهروی مغازه ما حمام آدمیان بود که جزو حمامهای بنام مشهد بود. سرتاسر راسته این خیابان تا کوچه دکتر شیخ خانه بود و تک و توک مغازه خواربارفروشی، نانوایی، میوه و سبزیفروشی داشت. کمکم این محل تبدیل به بورس مغازههای لوازمالکتریکی شد.»
دکتر مرتضی شیخ مهمترین و شاخصترین شخصیتی است که در نزدیکی محل کسب او زندگی میکرده و او هم خاطراتی شبیه خاطره مردم مشهد قدیم از مهربانی و گذشت این پزشک دارد؛ «منزل دکتر شیخ سنایی11 بود. یک موتور چیپا داشت که روزی چندبار او را سوار موتور میدیدم.
زمستان و تابستان با همان موتور برای سرکشی مریضهایش میرفت. با اینکه وضع مالی بدی نداشت، اما خودش میگفت چون خانه بعضی مریضهایش در کوچههای تنگ و باریک است و ماشینرو نیست با موتور رفتوآمد میکند. یک مغازه تعمیر موتور و دوچرخه هم کنار همین مغازهام بود که همیشه دکتر برای پنچرگیری لاستیک موتورش به اینجا میآمد. بسیار خاکی و افتاده بود و همیشه در سلامکردن به دیگران پیشدستی میکرد.»